به گزارش مشرق، در هفتهها و ماههای اخیر درباره حقوقهای چند 10 میلیونی یا چند صد میلیونی برخی مدیران دولتی و غیردولتی زیاد شنیدهایم؛ حقوقهایی که آه از نهاد همه از مردم گرفته تا رئیس دولت درآورد و حتی چند مدیر و مسئول برکنار شدند یا استعفا دادند.
قصد نداریم دوباره همان حرفهای قبلی را تکرار کنیم بلکه میخواهیم بدانیم چطور ممکن است در نظامی که داعیه اسلام و اسلامی بودن دارد چطور میشود مدیرانش که مدعی هستند برای خدمت به مردم پست و مقام گرفتهاند، حقوقهای این چنینی بگیرند و مردم برای صنار و سه شاهی، صبح را شب و شب را صبح کنند و در آخر هم هیچ.
جوانان امروز این مرز و بوم که بیشتر متولد دهه 60 به بعد هستند طبیعتاً اوایل انقلاب را به یاد ندارند؛ انقلابی که گفته میشود مدیرانش در آن ایام فقط و فقط برای خدمت به مردم پست میگرفتند؛ هر چند با اتفاقاتی که در ماههای اخیر از مدیران دولت دیدهایم قدری باور کردن این ادعا سخت است اما گفتیم سراغ یکی از کسانی برویم که اوایل انقلاب پست و سمتی داشت و آن روزها به رغم سن و سالش خیلی خوب و شفاف به یاد دارد.
او که روزگاری در دادستانی تهران همراه و هم پای شهید لاجوردی بوده میگوید وقتی مردم میبینند مدیری 100 میلیون حقوق میگیرد و در جلسات مذهبی مثل دعای ندبه و نماز جمعه هم شرکت میکند، سرخورده میشوند؛ این پولهای حرام را چطور میخورید؟
اسدالله جولایی که موی و ریش کم پشت سفیدش در اولین نگاه خودنمایی میکند و ته لهجه اصفهانی هم دارد، قسم میخورد پدرش آقا سید حسن حلبیساز لقمه حرام به خانه نیاورده است؛ او که اتاقش هیچ شبهاتی به اتاق مدیران امروزی ندارد و از عرض و طول و میزها و مبلهای آنچنانی خبری نیست میگوید خدا میداند که حتی برای نوشیدن یک چای که ارزشش آن زمان شاید یک ریال بود به شهید قدوسی اصرار میکردم اما ایشان احتیاط میکردند.
این پیرمرد 74 ساله اهل اصفهان که خود از بازاریان قدیمی است و میگوید 50 سال پیش بنز سوار میشده اما الان دوچرخه هم ندارد؛ حرفها و خاطرات زیادی از معاشرت با افرادی همچون شهید لاجوردی، شهید قدوسی، شهید شاهچراغی و سالهای اول انقلاب دارد؛ خاطراتی که خودش میگوید انگار همین الان است و وقتی از آنها یاد میکند بغض گلویش را میفشرد و گاهی هم بغضش میترکد؛ مدیران آن زمان کجا و مدیران امروز کجا...
مشروح این گفتوگوی یک ساعته را در زیر میخوانید.
50 سال پیش بنز سوار میشدم اما حالا دوچرخه هم ندارم
آقای جولایی چه اتفاقی افتاده که مدیران ما حقوقهای اینچنینی میگیرند؟
آیه 36 سوره اسراء میفرماید چیزی را که به آن علم نداری دنبال نکن چون گوش و چشم و قلب همه مورد سوال قرار میگیرند. یک مسلمان باید حواسش جمع باشد که تا به موضوعی وقوف و علم نداشته باشد بیان نکند. این باید درس اول ما باشد که به چیزی که علم نداریم پافشاری نکنیم زیرا از قلب و گوش و چشم ما سوال میکنند که چرا گفتید. همه باید بدانند که اگر میخواهند چیزی بگویند باید به حق باشد و با گفتههای خود جامعه را متشنج نکنند.
متاسفانه موضوع اخیر همه دلسوزان نظام را نگران و مکدر کرده است. شخصی که چند 10 میلیون در ماه حقوق میگیرد آیا به آبدارچی دفتر خودش نگاه نمیکند که 800 هزار تومان میگیرد؟ یا خدای ناکرده به آن هم میخوراند تا سکوت کند؟ مردم وقتی میبینند مدیری 100 میلیون در ماه میگیرد یا وام 300 میلیونی با بهره یک درصدی دریافت میکند و این همان فردی است که در جلسات مذهبی و دعای ندبه و نماز جمعه هم شرکت میکرده، دچار سرخوردگی میشوند. آخر چطور این پولها را میخورند؟ کدام مصوبه چنین اجازهای را داده است؟
زمانی که اصلاً این حرفها و ماجراها مطرح نبود، جلسه در تهران برگزار شده بود. برخی آقایان آن جلسه در خانواده خود مشکلاتی داشتند که گفتم قسم میخورم این مشکلاتتان به خاطر لقمه حرام است. قسم خوردم که پدر ما آقا سیدحسن حلبیساز لقمه حرام به خانه ما نیاورده بود. حالا میمانیم که این پولهای کلان و خودروهای آنچنانی از کجا میآید؟ ما که بنزسوار 50 سال قبل بودیم الآن دوچرخه هم نداریم و خدا را هم شکر میکنیم.
خدای متعال در آیه سوم سوره صف میفرماید ای کسانی که ایمان آوردهاید چرا چیزی میگویید که انجام نمیدهید؟ نزد خدا سخت ناپسند است که چیزی بگویید و انجام ندهید. مردم گرفتارند و گرفتاری را به کسی میگویند که بدانند مشکلاتشان را گوش میدهد و خودش پاک است.
شهید قدوسی در دادستانی کل چیزی نمیخورد
از منش مدیران اوایل انقلاب برایمان بگویید.
شهید قدوسی 15 مرداد سال 58 با حکم امام خمینی(ره) به عنوان دادستان کل انقلاب منصوب شد. بعد شهید بهشتی فرمودند که ما به همراه چند نفر دیگر به کمک ایشان برویم. شهید لاجوردی، بنده، برادر شهید لاجوردی، مرحوم حاج اکبر پوراستاد و آقای غیوران در حزب نشستیم و بحث کردیم. سپس خدمت شهید قدوسی رفتیم؛ البته از قبل از انقلاب با خانواده شهید قدوسی ارتباط خانوادگی داشتم. 11 شهریور 58 به عنوان مسئول اداری دادستانی کل انقلاب منصوب شدم. بعد از مدتی هم 10 آذر همان سال به عنوان معاون اداری مالی و معاون دادسرای انقلاب تهران منصوب شدم. بعد هم که 30 دی 59 شهید لاجوردی به عنوان دادستان تهران منصوب شدند، شهید قدوسی برای من هم حکم معاون اداری مالی دادستانی تهران را صادر کردند.
خدا میداند حتی برای نوشیدن یک چای ارزش آن شاید یک ریال بود به شهید قدوسی اصرار میکردم که «زبانتان از شدت خشکی در دهانتان به صدا درآمده است» اما خیلی احتیاط داشتند. اصرار میکردیم که تا شب میمانید چیزی بخورید. حتی از غذاهای کارکنان هم نمیخوردند. پلوماش هم که غذای سربازان بود، نمیخوردند. میگفتند میروم خانه. با اینکه ابلاغ امام خمینی (ره) را داشتند و مبسوط الید بود اما در دادستانی چیزی نمیخوردند.
پسر شهید قدوسی که در مجموعه دانشجویان همراه شهید چمران بود و قد بلندی هم داشت، میخواست جبهه برود به همین خاطر لباس پاسداری خواست. پاچه شلوارش برایش کوتاه بود. به پدرش موضوع را گفت اما شهید قدوسی گفتند برو ببین بقیه چکار میکنند تو هم همان کار را بکن. برو یه تیکه پارچه به آن اضافه کن. واقعاً اینجوری نبود که چون دادستان است کار خاصی انجام دهد. خیلی بیاعتنا گفت ببین بقیه پاسدارها چه میکنند تو هم همان کار را انجام بده. پسر شهید قدوسی در نهایت هم در سوسنگرد به شهادت رسید.
دادن ناهار زندانیان به حجةالاسلام قرائتی
شهید لاجوردی چگونه دادستانی تهران را اداره میکرد؟
آن زمان در دادستانی اصلاً پول و بودجهای نداشتیم. تلاش کردیم تا در سازمان مدیریت و برنامه، بودجهای برای دادستانی لحاظ شود. به خاطر دارم که هر ماه، شهید قدوسی یک چک دو میلیون تومانی برای دادستانی مینوشتند و باید با این مبلغ، همه جا را اداره میکردم.
خرداد سال 60 در زندان اوین قدری کار وجود داشت که باید چند نفر معتمد انجام میدادند به همین خاطر دو پسر شهید لاجوردی کمک کردند. سه شبانهروز در اوین کار کردند. روز سوم که میخواستند بروند شهید لاجوردی 3 هزار تومان به من داد تا به حساب دادستانی واریز کنم. گفتم این پول چیست؟ گفت حسین و محمد 3 روز در دادستانی ناهار خوردهاند. گفتم اینها که 3 روز اینجا کار کردهاند؛ گفت کار کردن وظیفهشان بوده و تغذیه آنها وظیفه من است؛ پول را به حساب دادستانی واریز کنید.
در همان ایام بود که ماجرای شهید شاهچراغی رخ داد. ایشان هم از شاگردان مدرسه حقانی بودند. 25 تومان به من دادند و گفتند این پول را به حساب دادستانی بریزید. گفتم پول چیست؟ گفت چند بار با تلفن دادستانی به منزل زنگ زدهام.
پسر آقای لاجوردی دانشجوی پزشکی در تبریز بود. مدیرکل زندانهای آذربایجان دیده بود پسر شهید لاجوردی جایی را اجاره کرده بود و روی روزنامه میخوابد. رفته بود فرش و وسایل خواب تهیه کند اما پسر شهید لاجوردی گفته بود ما اجازه نداریم چنین کاری کنیم. مدیرکل زندانهای آذربایجان شرقی به شهید لاجوردی زنگ زده بود که اجازه بگیرد اما شهید لاجوردی گفته بود شما اجازه ندارید چنین کاری کنید؛ پسر من هم مثل سایر دانشجویان است و هیچ امتیاز دیگری ندارد. دانشجوست و خودش باید گلیمش را بیرون بکشد. حال وضعیت الآن را با آن زمان و آن مدیران مقایسه کنید. چه بورسهایی، چه پولهایی، چه ارزهایی اختصاص میدهند به بعضیها... ببینید چه میگذرد به کسانی که الآن هستند و سیره امثال شهید قدوسی و لاجوردیها را دیدهاند.
یک روز آقای قرائتی را دعوت کرده بودند تا برای بچهها صحبت کنند. وقت ناهار شد گفت غذای زندان را بیاورید. همکاران گفتند اجازه بدهید از بیرون غذا سفارش بدهیم اما قبول نکرد و گفت آقای قرائتی هم مثل بقیه... من و زندانیان و آقای قرائتی همه یکی هستیم.
شهید لاجوردی از دادستانی حقوق نمیگرفت
شهید لاجوردی چقدر حقوق میگرفت؟
اصلاً حقوق نمیگرفت. آقای لاجوردی قبل از انقلاب در بازار تاجر بود. تا قبل از دستگیری و ترور منصور و قبل از انفجار دفتر هواپیمایی اسرائیل، در بازار فعالیت میکرد و حجره داشت. یک بار یک مشکل مالی در منزلش رخ داد و خانوادهاش با من تماس گرفت و موضوع را مطرح کردند. من با برادرش صحبت کردم. ایشان به اوین آمد و با شهید لاجوردی به محل خلوتی رفتیم. گفتم که آقای لاجوردی چنین مشکلاتی هست؛ بعد آقامرتضی دستهچک قبل از انقلاب خودش و شهید لاجوردی را درآورد و گفت آقااسدالله اسم شما هم روی چک است و با من شریک هستی، اجازه بده از همین پول خرج کنم اما گفت نه من مالک نیستم. مرتضی گفت شما سختترین شکنجهها و زندانها را به خاطر مردم و انقلاب و اسلام تحمل کردید؛ این مال شماست اما شهید لاجوردی گفت من حقی ندارم. ببینید احتیاط و توجه به زندگی اینگونه است که بچههایشان الان چنین بچههای متدین و آبرومندی هستند.
خوردن ته مانده غذای پاسدارها در سفر استانی
سفر استانی هم میرفتید؟
یک بار در یکی از سفرهای استانی به کردستان رفتیم و خدمت آقای باقری که الآن مدیرکل زندانهای استان البرز است، رسیدیم. ساعت 3 عصر بود که رسیدیم. دیدیم سفره هنوز در اتاق پاسدارها پهن است. شهید لاجوردی سفره را باز کردند و خردهنانها و ته مانده غذایی که قرار بود دور ریخته شود را با چنان عشقی خورد که افسری که آنجا بود هایهای شروع به گریه کرد. حالا ببینید چه سفرههایی برای بعضی آقایان پهن میشود. این چیزها را دیدیم که الآن با مشاهده این تخلفها واقعاً میسوزیم.
سراج شبها در اوین میخوابید/لقمه حلال خورده که بدون ترس موضع میگیرد
آن موقع چه قدر به مدیران و کارمندها حقوق میدادید؟
در همان زمان وقتی در اوین منصوب شده بودم، جدولی تهیه کردم تا به مجردها دو هزار تومان و به متاهلها دو هزار و 500 تومان حقوق داده شود اما عمده نیروها 500 تومان را بازمیگرداندند. یکی از نیروهایمان همین آقای سراج بود که کارمند بایگانی بود و حتی شبها در اوین میخوابید. همین است که ایشان با اقتدار موضعگیری کرده و آمار میدهد؛ این به خاطر لقمه حلالی است که خورده است.
یک روز سراج را خدمت آیتالله یزدی بردم و گفتم من به ایشان اطمینان دارم و از او استفاده کنید. آیتالله یزدی هم به خاطر سابقه آشنایی که با من داشت از ایشان استفاده کرد و مسئولیت و احکام ویژهای به سراج داد. وقتی این اقتدار سراج را میبینم لذت میبرم. هرکس که مصاحبه آن شب آقای سراج در شبکه خبر را دیده بود به من زنگ میزد و میگفت ماشاءالله به این قاضی.
خیاطی بعد از دادستانی
خب چطور شد با این همه شهید لاجوردی را از دادستانی تهران عزل کردند؟
وقتی بعضیها در دادستانی نتوانستند اقتدار، تقوا و عدالت او را تحمل کنند شروع به مخالفت کردند. یک روز ساعت 10 مشغول کار بودم که شهید لاجوردی به من رسید و محکم دستم را گرفت و گفت بیا برویم کار را تمام کنیم. به شورای قضایی رفتیم. آقای موسوی بجنوردی آنجا بودند. حرفهایی در جلسه شورا مطرح شد و شهید لاجوردی هم مقتدرانه گفت اداره حکومت اسلامی چیزی است که من میگویم. نمیشود مماشات کرد و چشم را بست. اینهمه شهید و ترور و انفجار کار چه کسی است؟ منافقان کردند اما برخی آقایان برنتابیدند و وقتی به اوین رسیدیم دیدیم ابلاغ زدند و آقای رازینی را به عنوان دادستان جدید معرفی کردند. البته خود آقای رازینی نیز در جلسه حضور داشت.
در حکمی که داده بودند به دادسرا هم جهت اطلاع رونوشت شده بود و هیچ تشکری از شهید لاجوردی به خاطر فعالیتهایش نکرده بودند. همه نیروها برافروخته شدند. زنگ زدند آقای صانعی به اوین آمد و به این کار اعتراض کردند. برخی از نیروها «شعار مرگ بر سازشکار» دادند. آقای صانعی عمامهاش را روی زمین کوبید و گفت من سازشکار هستم؟ بچهها گفتند منظور ما شما نیستید ولی چرا اجازه دادید چنین اتفاقی بیفتد؟
شهید لاجوردی بدون اینکه خمی به ابرو بیاورد به منزل رفت و در زیرزمین شروع به کار خیاطی کرد. همان کاری که در زندان اوین برای زندانیان راهاندازی کرده بود.نه مصاحبهای کرد و نه اعتراضی. با اینکه کمرش را ساواک شکسته بود و چشم چپش را نابینا کرده بود اما صبح تا شب خیاطی میکرد. من اینها را دیدم و با اینها کار کردم. با آیتالله قدوسی و آیتالله یزدی زندگی کردهام.
شهید لاجوردی حقوقی بابت اضافه کاری نمیداد
بعد از انتصاب به ریاست سازمان زندانها وضعیت چطور بود؟
بعد از اینکه شهید لاجوردی به ریاست سازمان زندانها منصوب شد از دوستان قدیمی خود برای مدیریت بهتر دعوت کرد. همه به سازمان زندانها رفتیم. محل آن هم در تقاطع شهید قدوسی بود. آقای شوشتری آن ساختمان را از سازمان جغرافیایی برای سازمان زندانها گرفته بود. یک بار با هم صحبت میکردیم که گفتم این ساختمان با 40 هزار متر به چه درد سازمان زندانها میخورد. گفتم به آقای رئیسی که دادستان تهران بود بگوییم شما از اوین بیاید چهارراه معلم و ما به اوین برویم. همان موقع زنگ زد و جلسه گذاشتیم و آقای رئیسی موافقت کرد. لاجوردی گفت به رئیسی بگویید حالا که این جابهجایی انجام میشود، وسایل داخل سازمان زندانها و وسایل داخل زندان اوین را دست نزنید تا خراب نشوند و فقط پروندهها را منتقل کنیم. دیدگاهش ارزان تمام کردن کار بود تا هزینه کمتری به بیتالمال تحمیل شود.
به اوین آمدیم؛ مدتی گذشت به من گفت ناراحتم. این اتاقها بزرگ است و کارکنان نان و پنیر میخورند و بعد در را میبندند و حرف میزنند. یک ساختمان برای نگهداری اموال قیمتی که از طاغوتیها و منافقین گرفته بودیم، داشتیم که به آن نقل مکان کردیم. در نهایت از فضای 40 هزار متری به 3 هزار متر و از آنجا هم به یک ساختمان 720 متری نقل مکان کردیم. این میز و صندلی که من و شما دور آن مشغول صحبت هستیم از زمان شهید لاجوردی اینجاست؛ به من گفت آقای جولایی من نمیخواهم میز کشودار داخل سازمان باشد.
به آهنگری اوین رفتیم و این میز و صندلیها را ساختیم. خودش هم نجار بود. یک میز بلند بود که من و لاجوردی و دو تن از مدیران یک طرف مینشستیم و ارباب رجوع طرف دیگر... لاجوردی تأکید داشت که بدون اضافه کاری عصر به عصر هیچ پروندهای نباید روی میز باشد. اضافه کاری هم نمیداد. به شوخی میگفت اضافه بیکاری هم نمیدهم. حالا الآن را ببینید که در مقابل کار انجام نشده حقوق میگیرند.
روایت زندگی شهید لاجوردی را باید حتماً خواند و اشک ریخت. شهید لاجوردی با آن همه شکنجه، سختی و حبس در زندانهای طاغوت اما بیتوقع بود؛ بدون حقوق، ایثار، تلاش و پایداری میکرد. بدون اینکه سخنرانی و اعتراضی کند و کسی را زیر سوال ببرد زندگی کرد تا به شهادت رسید.
اینهایی که اموال مردم را غارت میکنند قرآن نخواندهاند. خدا میفرماید رزق هر جنبندهای را میدهم. امثال شهید لاجوردیها ایمان داشتند چون قرآن خوانده بودند و فقیه شده بودند. نامه را هر چه در دل پنهان کنم سینه گوید که من تنگ آمدم تنگ آمدم فریاد کن فریاد کن.